زن مطلقه به خاطر طلاق زندگیش نابود شد

زن مطلقه ای که به دلیل جدایی از همسرش در خانه پدریش زندگی می نمود دچار دردسرهایی شد که الان در حال نابودی می باشد او به اصرار یک مرد همسر دوم او شد مرد پولدار بود و می توانست دو زن داشته باشد همه چی خوب پیش می رفت تا جایی که همسر اول مرد متوجه شد او زن دوم دارد و او را طلاق داد و زن بعد از هشت ماه مطلقه شد در ادامه تصاویر و جزئیات بیشتر ازدواج زن مطلقه فرزانه و دردسرهایش در زندگی روزمره را در سایت نیک استار خواهید دید با ما همراه باشید.

 

عاقبت ازدواج زن جوان مطلقه

زن جوان که حالا پشت در اتاق قاضی خانواده منتظر بود تا صدایش بزنند و ادامه کارهای پس از طلاقش را انجام دهد داستان زندگی اش را این طور تعریف کرد. بگذارید از اول بگویم. با شوهرم در یک کارگاه تولیدی آشنا شدم، او ۱۴سال از من بزرگ‌تر بود. همیشه در مورد زن و بچه‌هایش با من درددل می‌کرد و هیچ وقت به این فکر نمی‌کردم که ممکن است نسبت به من حسی داشته باشد.

ازدواج زن مطلقه فرزانه
ازدواج زن مطلقه فرزانه

او همیشه در محل کار مواظب من بود و از نظر کاری به من که زیردست او بودم، سخت نمی‌گرفت و راحت بودم. چند ماه که گذشت، متوجه تغییر رفتارش شدم و با زبان بی‌زبانی و ترس ابراز علاقه می‌کرد و بالاخره گفت که دوست دارد با من ازدواج کند، گفت که زن اولش قرار نیست از این ماجرا باخبر شود، با این که همسر داشت اما موقعیت خوبی بود و می توانستم از زیر بار نگاه‌های سنگین خانواده و اطرافیان نجات پیدا کنم.

موضوع را به خانواده‌ ام گفتم و آن ها هم که انگار تمام دغدغه‌شان این بود که از شر من خلاص شوند، موافقت کردند. بالاخره با هم ازدواج کردیم و من شدم همسر دوم او. اما روزگار خوشی‌های من بیشتر از هشت ماه طول نکشید و نمی‌دانم چطور شد که همسر اولش از موضوع با خبر شد و شوهرم نیز به این بهانه که بچه‌ها مادر می‌خواهند می گوید مجبورم از تو جدا شوم و به راحتی طلاقم داد و من که یک روز زن خانه بودم دوباره دختر خانه شدم، دختر پدری که به شدت متعصب و اعتقاداتش در مورد طلاق و زن طلاق گرفته، سخت بود.

فرزانه ادامه داد: وقتی طلاق گرفتم انگشت ‌نمای مردم شدم و یک ‌دفعه همه نگاه‌ها نسبت به من عوض شد چون محل زندگی ما کوچک است و همه همدیگر را می‌شناسند.

 

ماجرای ازدواج زن جوان مطلقه

از نظر آن ها زن مطلقه یک تهدید بزرگ برای مردانی است که زن دارند، دورادور به گوشم می‌رسید که پشت سرم حرف‌های زیادی می‌زنند و شنیدن این حرف‌ها برایم زجرآور بود، وضعیتم در خانه پدری هم خوب نبود. از مردم یک جور حرف می‌شنیدم و از خانواده خودم طوری دیگر، این حرف‌ها وقتی به گوش پدر، مادر و برادرم رسید، حساسیت‌هایشان بیشتر از قبل شد و دیگر قدغن کردند که از خانه بیرون نروم.

حالا منزوی شده‌ام، مادرم شب و روز سرکوفت می‌زند که نان ‌خور اضافه، دلمان خوش بود که شوهر کردی و رفتی. حالا باید خرج تو را هم بدهیم، شنیدن این حرف‌ها از مادرم برایم بسیار دردآور است.

برادرم حالا غیرتی شده و به شدت مراقب من است، جز موارد ضروری از خانه بیرون نمی روم و اگر تنها بروم از من بازخواست می کند و اگر چیزی نیاز داشته باشم، برایم تهیه می‌کند، اما کلی هم منت می‌گذارد که در این ا‌وضاع و احوال برایت خرج هم می‌کنم.

با هر بدبختی‌ بود راضی‌شان کردم که حداقل کاری برایم پیدا کنند تا بتوانم خرج خودم را در بیاورم و سرگرم باشم. خدا را شکر این کار را کردند و با این حال فکر و خیال رهایم نمی‌کند.حال و روز خوبی ندارم و دارم از تنهایی دیوانه می‌شوم ولی به خاطر قوانینی که خانواده‌ا‌م وضع کرده‌اند، بیرون نمی‌روم.

 

منبع: روزنامه خراسان

مطالب پیشنهادی
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 − 3 =

همچنین بخوانید
فارس نوشت: دادستان عمومی و انقلاب تهران به دنبال بازدیدهای مستمر خود، این بار به همراه هیات قضایی ۱۲۵ نفره به ندامتگاه تهران بزرگ رفت و ضمن استماع درخواست‌های مددجویان به صورت چهره به چهره با آن‌ها دیدار و دستورات مقتضی را صادر کرد.